Best worng

Chapter 1
Part 7
ویو کوک
کوک:سخته نه؟ اره خب نمیتونی به همین راحتی از دخترونگیت بگذری!
هیچی نمیگفت فقط اشک تو چشاش جمع شده بود از همه چیش خبر داشتم از همون دیدار...!
نزدیکش رفتم و خم شدم تو صورتش
کوک:اگه همینجوری ادامه بدی رفیق صمیمیت میمیره ها!
بورام:چ..یی(تعجب)
کوک:نگاه کن
•ویو بورام•
چرا دهنم بسته بود حرف بزن بورام شرایط رو بدتر نکن
نکنه سومی.... نه اون حالش خوبه اینجا نیست بورام حرفاشو باور نکن بیصدا اشک میریختم... چرا انقدر ضعیف شدم؟ تا الان کسی نتونسته اشکمو دراره به کسایی جلو در عمارتش وایستاده بودن علامت داد رفتن اون عوضی هم نشست رو صندلی وسط حیاط از سرما داشتم میمردم فقط نگران این بودم که سومی رو اینجا ببینم که....بله خدا این چند روز خوابه که من انقدر بد شانس شدم؟ سومی بیرون وارد حیاط شد تا اومدم برم سمتش گفت
کوک:بیب بهتره از جات تکون نخوری
بورام:خواهش میکنم بزار بره ازت خواهش میکنم اون کاری نکرده لطفا از من چی میخوای عوضی(گریه)
کوک: سومی(روبه سومی) یادته وقتی میخاستم ببرمش چی گفتی؟ بهتر نیست از زبون خودت بشنوه؟
این چی میگه سومی چیکار کرده مکه
بورام:سومی تو.. تو چیکار کردی؟
سومی:بورام دروغ میگه حرفاشو باور نکن گوش نده(بی جون)
چه غلطی کردی سومی
دیدگاه ها (۴)

Best worng

Best worng

Best worng

Best worng

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟕عشق مافیاویو بورام یه نفر اومد دنبالم که ببرتم تو عمار...

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟑عشق مافیاویو جونگ کوک از خونه اومدم بیرون رفتم به کافه...

عشق ممنوع

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط